سفر کوتاه
سلااااااااااااااااااااااام عزیز دل
جای شما خالی. دخترکم؟
حدود یک ماه پیش پنجشنبه روزی بابایی مهربون از سر کار اومد خونه و گفت: (دیوونه ای بریم شمال؟؟؟؟)
یعنی بدون برنامه ریزی قبلی. من با دیوونه ایش موافق بودم ولی با خستگی خودش نه .گفتم شبو راحت
استراحت کن صبح زود میریم
خلاصه صبح حرکت کردیم ولی مقصد کجا بود خدا میدانست و بس.از اونجاییکه مامان جون و آقاجون چند روز
قبلش رفته بودن آبگرم لاویج و خیلی از قشنگیاش تعریف کردن و دل ما رو آب انداختن ما هم تصمیم گرفتیم
بریم اونجا نزدیک نور بود
وااااااااااای معرکه بود
مگه نه؟ واقعا که ایرانمون بهشته کاش قدرشو میدونستیم
خدایااااااااااااا چه قدر زیبایی آفریدی بی ذره ای منت
این ساقه ای بود که از ریشه جدا شده بود ولی با سخاوت محلی شده بود برای رویش چندین نوع گیاه
دیگه از جمله این قارچ های قشنگ
خلاصه بعد از اینکه چند ساعتی رو اونجا گذروندیمو یک عالم حرفای قشنگ زدیم گفتیم تا هوا تاریک نشده
بریم یه جای مناسب برای شب رو به روز رسوندن پیدا کنیم
چند تا سوییت دیدیم ولی اصلا تمیز نبود بابایی تصمیم گرفت بریم ویلای بابا حسین که نزدیک فریدون کناره
و
........
اینم نمایی از پاییزه خونه ی بابا حسین
من عاشقه پاییزم مهمترین دلیلشم تولد باباییه مهربونه که آبانیه
اینم یه پروانه ی قشنگ که به جرم زیباییو بی آزاریش محکوم به سکون و ........ بود
و اینکه
سفر کوتاه ولی قشنگی بود مطمئنا بودنت چندین برابر زیباترش میکرد
به امید سفری سه نفره